My lover is a Mafia [part 21]
هوسوک گفته بود فقط ۶۰ کیلومتر متر راهه، پس چرا نمیرسید؟
گرمای هوا داشت دیوونش میکرد؛ اما بلاخره بعد از ده دقیقه خونه کوچیکی وسط اون بیابون گرم و خشک دید، خونه ای با همون مشخصات که هوسوک بهش داده بود. از جاده بیرون زد و به سمت خونه رفت.
زنگ قدیمی خونه رو به صدا در آورد و منتظر باز شدن در موند. طولی نکشید که چهره آشنایی جلوی روش ظاهر شد. با دیدن دوست دیرینش لبخند بزرگی روی لب هاش نشست و بی مقدمه اون رو در آغوش کشید.
هوسوک: دلتنگت بودم پسر
÷ منم همینطور...
از آغوشش در اومد و از جلو در کنار رفت
هوسوک: خب بیا داخل
وارد خونه شد. بر خلاف ظاهر بیرونش خیلی مدرن ساخته شده بود،مشغول دیدن در و دیوار بود که با حرفی به خودش اومد.
هوسوک: بگو ببینم اون مسئله مهم چیه که باعث شده بعد از ۷ سال بخوای منو ببینی؟
روی یکی از مبل های چرمی قهوه ای رنگ نشست و بدون گفتن حرف اضافه ای شروع به تعریف کرد.
÷ یه عملیات هوسوک. اما نه به عملیات معمولی...
قیافه مرد در هم رفت،مشخص بود که میخواد بیشتر بشنوه.
÷ تو میدونی که من یه خلفکارم و درست برعکس کاری که تو انجام میدی رو انجام میدم. کار تو دستگیری منه اما بعضی وقتا باید باهم متحد بشیم تا بتونی جون افراد بیشتری رو نجات بدی
هوسوک: برو سر اصل مطلب.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
÷ دارم بزرگترین عملیات سرقت رو انجام میدم و برای اینکار... باید یه نفر رو بکشم؛ یکی که دلم نمیخواد به این زودی زندگیش تموم بشه و...
هوسوک:*حرفشو قطع کرد* یکی که عاشقش شدی. درسته؟
÷ شاید!
هوسوک لبخندی زد و از پسر روبروش خواست حرفشو ادامه بده
÷ افراد زیادی برای انجام این عملیات قربانی شدن اما اون...*آهی کشید* نمیتونم بزارم بلایی سرش بیاد ولی اگه من اینکارو نکنم بقیه انجامش میدن پس...*با جدیت به مرد روبروش خیره شد* میخوام جونشو نجات بدی.
هوسوک:خب*نگاهشو جدی تر کرد* بگو نقشت چیه.
به مکالمشون ادامه دادن. هیونجین ریز به ریز جزئیات نقشه رو بهش گفت و اون با دقت گوش میداد. تمام حالت هایی که میتونست اتفاق بیوفته رو بررسی کردن و در نهایت...
هوسوک: میتونی روی من حساب کنی هیونجین ولی اینو بدون که*نگاهی به عکس همسرش که نوار مشکی رنگی کنارش داشت و روی میز قرار داشت کرد* اینکارو بیشتر به خاطر اون انجام میدم نه تو.
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
گرمای هوا داشت دیوونش میکرد؛ اما بلاخره بعد از ده دقیقه خونه کوچیکی وسط اون بیابون گرم و خشک دید، خونه ای با همون مشخصات که هوسوک بهش داده بود. از جاده بیرون زد و به سمت خونه رفت.
زنگ قدیمی خونه رو به صدا در آورد و منتظر باز شدن در موند. طولی نکشید که چهره آشنایی جلوی روش ظاهر شد. با دیدن دوست دیرینش لبخند بزرگی روی لب هاش نشست و بی مقدمه اون رو در آغوش کشید.
هوسوک: دلتنگت بودم پسر
÷ منم همینطور...
از آغوشش در اومد و از جلو در کنار رفت
هوسوک: خب بیا داخل
وارد خونه شد. بر خلاف ظاهر بیرونش خیلی مدرن ساخته شده بود،مشغول دیدن در و دیوار بود که با حرفی به خودش اومد.
هوسوک: بگو ببینم اون مسئله مهم چیه که باعث شده بعد از ۷ سال بخوای منو ببینی؟
روی یکی از مبل های چرمی قهوه ای رنگ نشست و بدون گفتن حرف اضافه ای شروع به تعریف کرد.
÷ یه عملیات هوسوک. اما نه به عملیات معمولی...
قیافه مرد در هم رفت،مشخص بود که میخواد بیشتر بشنوه.
÷ تو میدونی که من یه خلفکارم و درست برعکس کاری که تو انجام میدی رو انجام میدم. کار تو دستگیری منه اما بعضی وقتا باید باهم متحد بشیم تا بتونی جون افراد بیشتری رو نجات بدی
هوسوک: برو سر اصل مطلب.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
÷ دارم بزرگترین عملیات سرقت رو انجام میدم و برای اینکار... باید یه نفر رو بکشم؛ یکی که دلم نمیخواد به این زودی زندگیش تموم بشه و...
هوسوک:*حرفشو قطع کرد* یکی که عاشقش شدی. درسته؟
÷ شاید!
هوسوک لبخندی زد و از پسر روبروش خواست حرفشو ادامه بده
÷ افراد زیادی برای انجام این عملیات قربانی شدن اما اون...*آهی کشید* نمیتونم بزارم بلایی سرش بیاد ولی اگه من اینکارو نکنم بقیه انجامش میدن پس...*با جدیت به مرد روبروش خیره شد* میخوام جونشو نجات بدی.
هوسوک:خب*نگاهشو جدی تر کرد* بگو نقشت چیه.
به مکالمشون ادامه دادن. هیونجین ریز به ریز جزئیات نقشه رو بهش گفت و اون با دقت گوش میداد. تمام حالت هایی که میتونست اتفاق بیوفته رو بررسی کردن و در نهایت...
هوسوک: میتونی روی من حساب کنی هیونجین ولی اینو بدون که*نگاهی به عکس همسرش که نوار مشکی رنگی کنارش داشت و روی میز قرار داشت کرد* اینکارو بیشتر به خاطر اون انجام میدم نه تو.
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۶.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.